مادرانه
به امید خدا تا چند روز دیگه آقا مهزیار به دنیا میاد و این انتظار چند ماه با همه خستگی ها و بی خوابی ها که بیشتر مامانش باهاش درگیر بود ، به پایان می رسه . و فصل تازه ای برای خانواده دو نفری ما با اومندنش شروع می شه . مهزیار با دنیای درونی مادرش خدا حافظی می کنه و به این دنیا سلام می کنه. من و مامانش تلاش می کنیم که لحظه های شاد زیادی رو تو زندگیش تجربه کنه . و من همیشه از لحظه ها و شب هایی براش خواهم گفت که مادر مهربانش ساعت ها سختی رو سپری کرده تا اون سالم و راحت باشه . تا رشد کنه ، اینا رو میگم تا قدر دان مادرش باشه . حالا میفهمم مادرم چه سختی ها رو بخاطر من تحمل کرده ، و از طرف خودم و همسر مهربانم اول از مادرم و مادرزنم و بعد از همه ماد...